کنارش که مینشینم درمی یابم که «شهید سید محمد حسین مهدوی الحسینی» در ۲۰ مرداد ۱۳۳۶در خانواده آیتالله سید علی مهدویالحسینی در قاین متولد شد. در ۷ سالگی پدرش به رحمت ایزدی پیوست و تحصیلاتش را در زادگاهش گذراند و چون از دانشآموزان ممتاز دوران تحصیل بود در دبیرستان علم در رشته ریاضی پذیرفته شد و پس از اخذ دیپلم و شرکت در کنکور در رشته مهندسی ارتباطات دانشگاه تهران قبول شد.
وی پس از اوجگیری قیام مردم و تعطیلی دانشگاه به قاین آمد. مردم را به مبارزه با رژیم تشویق میکرد که در۲۲ آذر ۵۷ به هنگام تظاهرات علیه رژیم شاهنشاهی در مقابل مسجد جامع به شهادت رسید و در گلزار شهدا آرمید.
خانوادهای روحانی
حاجیه خانم رقیه سادات جوادزاده میگوید: پدرم روحانی بود. من با پدر شهید نسبت فامیلی داشتم. همسرم روحانی و مجتهد بود و در کنار او زندگی خوبی داشتم.
این مادر شهید میافزاید: سال ۵۲ بود که آن زمان ۲۴ ساله بودم و حاج آقا به دلیل بیماری سرطان هنگامی که در قم بود درگذشت.
حاصل زندگی
وی درادامه توضیح میدهد: ۵ فرزند حاصل زندگی مشترک من و آیتالله سید علی مهدوی الحسینی بود.
شفا از امام مهربانیها
حالابعد از گذشت ۴۰ سال از شهادت پسرش، که هنوز هم درگیرغم فراق اوست، برایم تعریف میکند: سید محمد حسین ۱۰ روزه بود که بیماری سختی گرفت و مشهد بودیم و از امام رضا(ع) شفایش را خواستم وامام مهربانیها شفایش را داد و از آن زمان به او سید محمدرضا میگفتیم.
مهربانی پسر و دعای مادر
وی درباره خصوصیات پسرش اظهارمی دارد: او بسیار مهربان و دلسوز بود و اهل مال دنیا نبود. سیدرضا ۷ ساله بود که حاج آقا به رحمت خدا رفت و من با خیاطی و گلدوزی بچهها را بزرگ کردم. پدر و مادرم هم وقتی کودک بودم به رحمت خدا رفتند، اما میدانستم دعای حاج آقا با ماست.
رضا همیشه میگفت، بزرگ شوم جبران محبتهایت را میکنم و در تمام همین مدت کوتاه بودنش برای من پناه بود. در تهران که دانشگاه قبول شد، همزمان با درس خواندن در یک مدرسه تدریس میکرد و حقوقش را برای کمک به من، برایم میفرستاد.
مثل کبوتری رها
او درباره روز شهادت پسرش هم میگوید: شب قبل عکس امام را با عدهای از جوانان بر در و دیوار شهرمی چسباندند. روز بعد من در حیاط لباس میشستم. سید رضا کناربخاری کتاب میخواند و یکباره صدای الله اکبر و لا اله الا الله از کوچه شنیده میشد. مثل کبوتری از جایش پرید و به بیرون رفت.
حالا بغضی به سنگینی ۴ دهه فراق و ندیدن مادری از فرزندش میبارد و میگوید: چیزی نگذشت که صدای همسایهها را شنیدم که میگویند، مهدوی دانشجو، تیر خورده است. آخر در شهرمان مهدوی دیگر هم داشتیم، اما رضا به مهدوی دانشجو معروف بود.
چادرم را به سرم انداختم، فرصت روبند نداشتم. به خیابان دویدم، سوار یک ماشین شدم و به بیمارستان رفتم.
اول گفتند پایش تیر خورده است. بیمارستان که رسیدم پسرم شهید شده بود.
سال ۵۷ و شعار نویسی و پخش اعلامیه
حالا برادر شهید هم میگوید: سال ۵۷ من سال سوم دبیرستان بودم و رضا ترم آخر رشته مهندسی. او جزو دانشجویانی بود که با رژیم ستمشاهی مخالفت میکرد و به یاد دارم از تهران به قاین آمده بود و تعدادی اعلامیه به من داد تا بین دانشآموزان مدرسه پخش کنم، اما موضوع به شهربانی رسید و مرا گرفتند تا آخر شب با گرفتن تعهد و پا در میانی بزرگان شهر و به علت نداشتن سوءپیشینه مرا آزاد کردند.
وی ادامه میدهد: آذر ۵۷ بود، مردم توی خیابان ریختند و شعار میدادند و من مشغول شعار نویسی بودم و برادرم گفت سید محمد چکار میکنی؟ مراقب باش. مأمورها هجوم آوردند و مردم متفرق شدند. من برادرم را در میان انبوه جمعیت گم کردم و ۲۰ دقیقه تیراندازی طول کشید و عدهای مجروح و ۴ نفر هم شهید شدند و گفتند سید رضا تیرخورده است و من باور نکردم.
اصابت گلوله و شهادت
برادر شهید بیان میدارد: به خاطر دارم از مردم خواسته شد، همه برای کمک به مجروحان بیایند و خون بدهند. به سمت بیمارستان که رفتم داییام را در حال گریه دیدم. فهمیدم گلوله به گلوی برادرم اصابت کرده و همان جا شهید شده است.
مأمورانی که شناسایی نشدند
وی با اشاره به آن روزها تأکید میکند: تشییع جنازه مفصلی برای ۴ شهید این حادثه در قاین برگزارشد. مأموران شهربانی قراربود، توبیخ شوند، اما همه گفتند تیرهایمان شلیک هوایی بوده است و چون آنها با ماسک بودند. مأموران ضارب، شناسایی نشدند.
حمایت بعد از شهادت
وی درباره خصوصیات اخلاقی برادرش خاطرنشان میسازد: سید رضا بسیار مهربان بود و مادرم را بسیار دوست داشت. مادرم ۲۴ ساله بود که پدرم به رحمت خدارفت و فرزندانش به ترتیب ۷، ۳ و۲ ساله بودند و برادر کوچکمان فقط ۶ ماه داشت. بعد شهادت برادرم زندگی برای مادرم در قاین سخت بود و مدام گریه میکرد و برای همین به مشهد آمدیم.
حالا مادر آلبوم خاطرات قدیمش را به من میدهد عکس پسر شهیدش در دانشگاه و لحظه وداع را به من نشان میدهد و میگوید: رضا پسر خوبی بود و هیچ گاه لحظهای به خودش فکر نکرد.
منبع: روزنامه قدس
انتهای پیام/
نظر شما